هنگام بازگشت به منزل متوجه شد که ی از منزل ایشان فرشی برداشته و در حال بردن آن است!
استاد، را تا سرای بوعلی بازار تهران که مشغول فروختن قالی شد، تعقیب کرد.
لحظه‌ای در مقابل فرش درنگ کرده، سپس پیش رفت و با پیش‌نهاد منفعت به طرفین، قالی را خریداری کرد. البته به شرط آن که تا منزلش حمل کند.
وقتی به منزل استاد رسید، تازه متوجه اصل قضیه شد!!
این‌جا بود که از استاد عذرخواهی کرد و .
استاد بدون آن‌که به روی خود بیاورد فرمود: من که ندیدم تو از خانه‌ی من فرشی یده باشی! من قالی را از تو خریده‌ام.»
قیافه پس از برخورد پیام‌برگونه‌ی استاد، دیدنی بود.


شهد شهود، خاطره‌ای از استاد، علامه محمدتقی جعفری
حسن قدوسی‌زاده

 

داستان چهارم

داستان سوم

داستان دوم

داستان اول

داستان پنجم

استاد، ,قالی ,استاد , ,منزل ,متوجه ,به منزل ,قالی را ,به روی ,روی خود ,آن‌که به

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

امور فرهنگی و دینی شرکت آب و فاضلاب استان البرز dabestanhamzeh بهترین سایت جک و سرگرمی 2019 مارکت 96 سرزمین دانلود ها کتابخانه عمومی امامت بومهن عجایب جهان gilan360 روابط عمومی شوتوکان جهانی WUKA صدها چیز برای فروش